جدول جو
جدول جو

معنی ا سو - جستجوی لغت در جدول جو

ا سو
آب دستمال کردن پنجره و فرش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسو
تصویر اسو
بدتر، بتر، زشت تر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
طرف. (برهان) (انجمن آرا). سو. (برهان). سوی. (جهانگیری) (انجمن آرا). جانب. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) :
خری که کاه و جو وی ز برگ تاک و تکسک
مراغه کردن و غلطیدنش اسو با سو.
سوزنی (در هجو جلالی شاعر که پدر او ترسا بود).
فرهنگها به استناد همین بیت، معنی ’اسو’ را سوی و طرف و جانب گفته اند، لکن کلمه اگر بمعنی سوی و جانب باشد معنی نمیدهد مگر اینکه ’اسو’ را مرکب فرض کنیم از ا بمعنی (از این) و سو بمعنی جانب، آن وقت شعر معنی گونه ای شاید بدهد ولی آن هم درست نیست، چه در آن صورت قافیۀ سو در قطعۀ کوتاهی تکرار میشود و حال آنکه سوزنی در همه جا حتی در قصاید طویل هم هیچ وقت قافیه را تکرار نمیکند. معنی این کلمه در بیت سوزنی معلوم نیست.
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
نام قریتی است از قرای بلوک زیرآب مازندران. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 آمده است: دهی است از دهستان راستوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی. واقع در سه هزارگزی باختری زیرآب
لغت نامه دهخدا
یکی از هفت ولایت روس قدیم است که در داستانهای نظامی آمده است:
از ایسو کمربسته گردنکشی
برون زد جنیبت چو تندآتشی،
نظامی،
ز ایسو زمین تا بخفچاق دشت
زمین را بتیغ و زره درنوشت،
نظامی، بیمار گردانیدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، دردمند کردن، (تاج المصادر بیهقی)، پیوسته بودن بر چیزی و نیکو قیام نمودن برآن، (منتهی الارب) (آنندراج)، مواظب شدن بر چیزی، (از ناظم الاطباء)، پائیدن، (منتهی الارب) (آنندراج)، فرزندان بسیار زادن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، فرزندان بسیار آوردن، (از ناظم الاطباء)، پیه پیدا شدن در شتر و ناقه، (منتهی الارب) (آنندراج)، برقرار ماندن پیه ماده شتر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، 48000 گزی شمال بیرجند سر راه مالرو عمومی. کوهستانی، معتدل. سکنۀ آن 549 تن. شیعه. زبان: فارسی. آب آن از قنات است. محصول آن غلات، تریاک، بنشن. شغل اهالی آنجا زراعت، گله داری، جاجیم، پلاس و قالیچه بافی است. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ سُوو)
دارو. دوا. علاج. ج، آسیه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مخفف اوسو باشدکه بمعنی ربودن و ربایندگی و ربایش است. (برهان) ، گروهی از فارسیان نژاده. (التفهیم). دهقانان و شهزادگان و مرزبانان. اساوره. رجوع به اخبارالطوال ص 302 و خاندان نوبختی ص 62 و 67 شود، (در اصطلاح نظام) بواحد سواره نظام اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوختن خاج و صلیب. آتش زدن صلیب و خاج، ظاهراً کنایه از مخالفت کردن با دین مسیح و اظهار دشمنی با ترسایان و مسیحیان:
در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شو
تا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر.
سنائی.
رجوع به چلیپا شود
لغت نامه دهخدا
(شِ نَ)
دوا کردن. دارو کردن جراحت. (زوزنی). دارو کردن خستگی. دارو بر جراحت کردن. (تاج المصادر). مرهم نهادن. علاج کردن. مداواه کردن. طبابت.
لغت نامه دهخدا
(اُ سُ)
درۀ جبال پیرنه (پیرنۀ سفلی) ، که سیلاب اسو از آن گذرد و بسیلاب الرن پیوندد
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا جَ / جِ کَ)
دهی است از دهستان راستوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی. این دهکده کوهستانی و معتدل و دارای 430 تن سکنه است، آب آن از چشمه و رود خانه تالار و محصول آن برنج و غلات و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و کارگری در معدن ذغال سنگ زیرآب و از صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر. آب آن از چشمه و رودخانه. سکنۀ آن 100 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت پازند کلمه امر یعنی بیا.
لغت نامه دهخدا
به معنی ربودن و رباینده و آنرا اوسه بر وزن بوسه و اوسوم هم گویند، (آنندراج)، ریسمانی که خوشه های انگور از آن آویزند، (از ناظم الاطباء) (برهان)، آونگ، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دهی است از بخش سوادکوه شهرستان قائمشهر با 170 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود کسلیان و محصول آن برنج و غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسو
تصویر اسو
دارو نهادن، آشتی دادن، هم آوای هجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سور
تصویر با سور
نوعی از بیماری مقعد و بینی، جمع بواسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپیا سوختن
تصویر چلپیا سوختن
سوختن صلیب و چلپیا، مخالفت کردن با دین مسیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبا سوخته
تصویر قبا سوخته
کپاه سوخته اندوهگین شاد نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا سوختگی
تصویر وا سوختگی
سوختگی، سوزناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سوءنیت
تصویر با سوءنیت
دشمنانه
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان ناتل رستاق نور سولده بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
شکار گنجشک در شب که با چراغ صورت گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
تمیز کردن فرش، پنجره و کف اتاق با آب و پارچه ی خیس، آب دستمال
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات تعجب و ناباوری، از اصوات در مقام انتظار و توقع بر عدم سختگیری
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشخور دام، محل آبخور کشتزار، کنار آب، بالای آب، آب روان
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم سوز
فرهنگ گویش مازندرانی
خوب اندیشیده شده، خوب فکر کرده، خوب در نظر گرفته شده
دیکشنری اردو به فارسی